دعای شما بدرقه این وبلاگ خواهد بود
و نظر شما دل گرمی
همین موفق باشید
یک گفتگو با محسن یگانه که قسمت های که از شادمهر هست و قسمت های جالب در مورد
محسن یگانه رو واستون میزارم
سوال جواب هاش
-------------
ترانه سرای آلبوم جدیدت هم خودت بودی؟
بله من وقتی خودم ترانه میگم ارتباط بیشتری با آن برقرا میکنم
---------------
چرا در ترانه هاتون اغلب از نا امیدی و شکست عشقی حرف میزنی؟
خودم هم نمی دانم
برگرفته از اتفاقات اطراف هست
چون آدم شکست خورده زیاده
-------------
یادم هست اوایل که آلبومت بیرون آمد همه میگفتند حسی که در یگانه وجود دارد
بر گرفته از ترانه های شادمهر هست؟
بله
شاید این شباهت به دلیل علاقه زیادی باشد
که من به کارهای شادمهر دارم البته شادمهری که قبلا در ایران بود
این شباهت بیشتر در پرسوز و گدازی خواندن ترانهایمان است تا رنگ صدا
------------
به نظرت کجای کار شادمهر اشتباه بود که با
وجود محبوبیت فراوانی که دارد الان خبری چندانی از او و آلبومش نیست؟
در این مورد نمیتوانم نظری بدهم چرا که در جریان
کارها و شرایط او نیستم
ولی بلی در کل باید بگویم بزرگ ترین اشتباه شادمهر
این بود که از ایران رفت وسبک کارهایش را تغییر داد.
-----------------
.
.
.
.
.
به نظرت بهترین خواننده ایران کیه؟
شادمهر عقیلی
-----------------
آخرین باری که خیلی ناراحت شدی؟
وقتی فهمیدم آهنگ آخه دل من به سرقت رفته
-----------------
بزرگ ترین درگیری؟
مجوز آلبوم والبته کنسرت تهران
-------------
اصالتا کجای هستی؟
گنبد کاووس
-------------
در تهران به تنهای زندگی میکنید؟
پنج ساله به صورت مجردی در
محله نارمک تهران زندگی میکنم
-------------
از خانواده ات بگو؟
وقتی 5 سالم بود پدرم رو تو جنگ از دست دادم
مادرم هم استاد دانشگاه هست
دوتا خواهر بزرگتر و یک برادر کوچکتر از خودم
-------------
حرف آخر؟
امید وارم آیینه زندگیتون
همیشه صاف و شفاف باشه
------------
کمی از صحبت های های این خواننده
محبوب بعد از شادمهر هست
چون ایشون هم شادمهری هست
وبنده چون ایشون حقیقت رو گفته بود
حرفهایش رو در بلاگ
هر چند بنده با محسن یگانه در
مورد اشتباه شادمهر حداقل در تغییر سبک
موافقم
اما از شادمهر هنوز حمایت میکنم
با یه علامت سوال...
برای او که بیش از هر چیز از «ماندن» خواند و عاقبت «رفتن» را برگزید
نیلوفر لاریپور (ترانه سرا)- بعضی وقتها آدمها دوست دارند شبیه قهرمانهای قصهها شوند و بعضی وقتهای دیگر، قصهها دوست دارند آدمها را اسیر خود کنند. قصه ما از یک روز گرم خرداد شروع شد. قرار بود به سفارش بنیاد جانبازان کلیپی برای تلویزیون بسازیم. با شعری در ستایش از جانباز و خاک ایران. فیلمنامه کلیپ را من نوشته بودم و آهنگساز ترانه، قهرمان قصه ما بود. بحث روز، ترانه بود و تلویزیون؛ که به تازگی چند کار متفاوت از خوانندگان جدید پخش کرده بود. قهرمان قصه ما طرح خوبی به ذهنش رسیده بود که همان جا با ما در میان گذاشت:
- میتونی یه ترانه بگی برای کسانی که از ایران رفتند و توی یه کشور دیگه زندگی میکنند؟ یه ترانه که با «مسافر خسته» شروع بشه؟
این موضوع برای من که همیشه به شعر و ترانه، نگاه عاشقانهای داشتم، جالب بود. ترانهای اجتماعی که میتوانست عاشقانه هم باشد. همان شب ترانه را گفتم، ترانهسادهای که طرح رواییاش را دوست داشتم. داستان مسافری که دلیل رفتنش را نمیدانست، اما میرفت. مسافر خستهای که تمام عمر مسافر بود...
جرقه ابتدایی ملودی، توسط «بهروز صفاریان» زده و در کمتر از یک هفته کار آماده شد. تصمیم گرفتیم که ترانه را برای پخش به شبکه جام جم ببریم، چرا که این شبکه برای ایرانیان مقیم خارج از کشور پخش میشد، همانها که بهانه ما برای ساخت این ترانه بودند. ولی ناگهان تهیهکنندهای پیدا شد و قرار شد که این ترانه و ترانههای دیگر به صورت آلبوم به بازار بیاید. موضوع ترانه بعدی هم در همان روزها به ذهن قهرمان قصه ما رسید:
- میتونی یه ترانه بگی که به جوونا حالی کنه که انقدر بهانه نگیرند و به فردا امیدوار باشند؟ ترانهای که بگه اینجا، جای خوبیه برای زندگی!
این ایده هم شد ترانه «مشق سکوت» و اسفند سال 1377 آلبوم «مسافر» به بازار آمد.
***
- یه فیلم سینمائیه، من توش بازی میکنم، دو تا ترانه میخواد (که البته بعد شد سه تا) باید زود بگی.
- داستانش چیه؟
- فیلمنامه رو میارم بخونی. درباره یه جوون خواننده و آهنگسازه که اینجا بهش اجازه کار نمیدن، تا اینکه بالاخره خسته میشه و تصمیم میگیره بره لسآنجلس.
- آخرش چی میشه؟
- آخرش؟ هیچی، بالاخره بهش اجازه کار میدن و پسره میمونه.
- چه داستان بیمزهای!
- اینجوریام نیست، باید فیلمنامه رو بخونی.
تهیهکننده سفارش دو ترانه داد. «آتیشبازی» و «پر پرواز» ساخته شده بود و فیلمبرداری هم تقریباً رو به پایان بود که تصمیم گرفتند ترانه دیگری به آن اضافه کنند:
- فقط یه روز وقت داری که ترانه رو بگی.
- آخه درباره چی؟ برای کدوم قسمت فیلم؟
- یه ترانه عاشقانه، مثلث عشقی، سفر، رفتن، همین چیزا دیگه.
و من در فرصت کمی که داشتم ترانه «یه پنجره با یه قفس» را نوشتم. ترانهای که یقین دارم هیچ وقت از یادها نمیرود. زمستان 1379 فیلم «پر پرواز» اکران شد.
***
قصه ما از همان قصههاست که دوست دارد واقعیت باشد، مثل زندگی. فقط پایان قصه را، آنطور که دوست داریم مینویسیم. ولی زندگی، دست من و تو نیست. گاهی یک سلام، یک پلک به هم زدن، یک مکث کوتاه سرنوشتت را عوض میکند. حالا حتماً خوشبختی! خوشبختتر از زمانی که اینجا بودی. کنسرت میگذاری، کلیپ میسازی، مصاحبه میکنی، طرفدارانت هم که بیشمارند. کافی است کسی در مصاحبهای - مغرضانه یا بیغرض- از تو گله کند. آن وقت نامهها، تلفنها، کامنتها، وبلاگها، ایمیلها و... طرف را ناک اوت میکنند و من ته دلم خوشحال میشوم که این مردم فراموشکار، هنوز مسافر خستهشان را از یاد نبردهاند.
ولی با دلتنگیات چه میکنی؟ نگو که دلتنگ نیستی، چرا که نمیتوانی غمی که این روزها در ته چشمت موج میزند را پنهان کنی. انگار هنوز خو نگرفتهای به درختانی که هیچ وقت پشتشان قایمباشک بازی نکردهای، پنجرههایی که بوی قرمهسبزی آشپزخانه را به کوچه هدیه نمیکنند، کوچههایی که در آن ها گم نشدهای و خیابانهایی که تو را به یاد هیچ کس نمیاندازد.
نمیدانم، شاید این منم که اشتباه میکنم، به قول شاعری که نمیشناسمش:
شنیدهام که رفتهای بهار را میان مرزهای تازه جستوجو کنی/ بهار را چنین خیال کن که یافتی!/ تو جان خسته را چه میکنی؟
tnx
sajad jan chi mikhasti